روزی بود و روزگاری یک پسر بچه به نام کیهان» در دهکدهای زندگی میکرد. روزی از روزها مادر کیهان رفت تا به گیاهان سر بزند.کیهان هم مشغول بازی بود. ۹ ماه گذشت و گیاهان رشد کردند. ۱۵۱ روز گذشت و بعد از چند روز مادر کیهان پیر شد و بعد از مدتی ازدنیا رفت. مادربزرگ او بزرگ کردن کیهان را به عهده گرفت. یک روز مادربزرگ رفت تا به گیاهان سر بزند. کیهان هم فضولیاش گرفت . مادربزرگ به کیهان گفت: اصلاْ بیرون نیاید. ولی کیهان گوش نکرد. رفت بیرون. مادر بزرگ که میدانست کیهان به حرفهای او گوش نکرده است سریع برگشت و گفت: اتل متل توتوله کیهان چقدر فضوله.
کیهان ,رفت ,مادر ,روز ,گیاهان ,گذشت ,به گیاهان ,مادر کیهان ,گیاهان سر ,و بعد ,سر بزند
درباره این سایت